...
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست
در من طلوع آبی آن چشم روشن
یاد آور صبح خیال انگیز دریاست
گل کرده باغی از ستاره درنگاهت
آن یک چراغانی که در چشم تو برپاست
بیهوده می کوشی که راز عاشقیرا
از من بپوشانی که در چشم توپیداست
ما هر دوان خاموش خاموشیماما
چشمان ما را در خموشی گفتگوهاست
دیروزمان را با غروری پوچگشتیم
امروز هم زانسان ولی آیندهماراست
دور از نوازشهای دست مهربانت
دستان من در انزوای خویشتنهاست
بگذار دستت را در دستم گذارم
بی هیچ پروایی که دست عشق باماست
[ چهارشنبه 91/9/29 ] [ 9:15 صبح ] [ محمد شیرعلی زاده ]